سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 
محرم
 
 
نادانى بود به دنیا آرمیدن و ناپایدارى آن را دیدن و کوتاهى در کار نیک با یقین به پاداش آن زیان است ، و اطمینان به هر کس پیش از آزمودن او ، کار مردم ناتوان . [نهج البلاغه] 
»» ابوالفضل العباس (ع)

شهید سیدمرتضى آوینى

 برادر، اگر من از فیض شهادت در راه خدا برخوردار شدم و به صف اصحاب اباعبداللّه الحسین پیوستم، مبادا بگذارى که جاى من در جبهه خالى بماند. باید بر آن عهد وفادارى که با اماممان بسته ایم استوار بمانیم و عباس گونه وجود خود را وقف استمرار و استقرار ولایت کنیم. برادر، هرگز اجازه نده که اسلحه من بر زمین بیفتد. همه آینده دنیا امروز به ما و آنچه که مى کنیم وابسته است. خداوند بر ما جوانان منّت نهاده و وظیفه تحوّل کره زمین را به سوى آینده روشن قسط و عدل بر عهده ما نهاده است. و برادر، باز هم سفارش مى کنم، مبادا اسلحه من بر زمین بیفتد.

   خدایا چگونه تو را شکر گویم بر این که مرا در این چنین زمانه اى به جهان آورده اى؟ زمانه قیام، عصر بیدارى. در اطراف خود اکنون که انتظار شب را مى کشم، هرجا مى نگرم چشمم به چهره هاى مصمّم جوانانى مى افتد که از نور ولایت حیات گرفته اند و به هیچ چیز جز احیاء مکتب نمى اندیشند. خدایا چگونه تو را شکر گویم؟

 

   بر فراز آن تپه بلند دروازه قرآن را برافراشته اند. یک طرف سوره «اذا جاء نصراللّه والفتح» را نوشته اند و بر طرف دیگر آیه مبارکه «و جعلنا من بین ایدیهم سدّاً و من خلفهم سدّاً فاغشیناهم فهم لایبصرون». حاج على در پناه قرآن ایستاده است و بچه ها را روانه خط مى کند. مى دانى که او همین تازگى چشم چپش را در راه خدا از دست داده است و عینک مى زند.

   برادر، من احساس مى کنم هر که از این دروازه بگذرد، از سیطره زمان و مکان خارج مى شود و در محیط عنایت محض قدم مى گذارد. من رفتم برادر، باز هم مى گویم، مبادا سفارش مرا از یاد ببرى.

   روز اول، صبح زود، در کنار پایه هاى بتونى آن پل نیم ساخته، بچه ها با دوشکا و کلاشینکف و آرپى جى به مصاف دشمنى شتافته اند که در پس خروارها آهن پناه گرفته است; اما با این همه، جبهه مقاومت دشمن درهم شکسته و دیگر یاراى ایستادگى ندارد. حکایت ما و دشمن، حکایت مشت و درفش است و ما دریافته ایم که همه قدرت ها در مُشتى نهفته که به راه خدا گره خورده است. اگر انسان پاى در راه خدا بگذارد و بر ترس از مرگ غلبه کند، هیچ قدرتى در برابر او یاراى ایستادگى ندارد.

   فرمانده خط با این که شب را نخفته است هنوز شکر خدا از آنچنان قدرتى برخوردار است که تو گویى هنوز هم روزهاى متمادى مى تواند بدون لحظه اى خواب، قطره اى آب و لقمه اى غذا سر پا بماند. آیا تو از دیدن فرمانده هاى جوان لشکر اسلام به یاد اسامة بن زید نمى افتى و آن لحظه هاى جاودان تاریخ صدر اسلام در خاطرت زنده نمى گردد؟

   گاه گاه بچه ها از لحظه فراغت او سود مى جویند و قوطى کمپوتى به دستش مى دهند که از پاى نیفتد. مبدأ این شور و اشتیاق و قدرت را در کجا باید جستوجو کرد؟ رمز عملیات را به یاد بیاور: یا ابوالفضل العباس ادرکنى. یا اباالفضل العباس ادرکنى.

   بچه ها مى خواهند نفربر فرماندهى دشمن را غنیمت بگیرند و بیاورند. فرمانده خط به پشت خاکریز مى رود که از نزدیک شاهد همه

ماجرا باشد.

   صبح روز اول عملیات بچه هایى که همه شب را درگیر بوده اند هنوز لحظه اى فراغت نیافته اند. این همه قدرت و پایدارى انسان را به شگفت مى اندازد و همین استقامت است که آنان را لایق امدادهاى غیبى خداوند مى گرداند. آنان با آگاهى کامل مى دانند پاى در چه راهى نهاده اند و براى جلب نصرت الهى چه باید بکنند.

   آزادى مهران قدم کوچکى بیش نیست; آینده تاریخ از آنِ ماست.

   صبح روز دوم عملیات، در یکى دیگر از محورها، نیروهاى تازه نفس در زیر آتش سنگین دشمن مى روند تا خط را تحویل بگیرند. هر لحظه سوت خمپاره اى به گوش مى رسد و در کنارت، این سوى و آن سوى، ستونى از دود و خاک به هوا مى رود. موج گرم هوا به صورتت مى خورد و صداى ترکش هاى سردشده را مى شنوى که در اطرافت به زمین مى ریزد. اما در دل ما که جاى خوف و خشیت خداست ترس راه ندارد و همه راز و رمز نصرت الهى در همین نکته نهفته است. اگر بترسى، همه چیز از دست مى رود و از آن پس باید زمین گیر شوى، ذلّت را بپذیرى و از همه آرمان هاى الهى و عدالت خواهانه ات چشم بپوشى. صداى مظلومان را بشنوى و دم بر نیاورى و حتى قطره هاى اشکت را هم پنهان کنى. دشمن مى خواهد تو را بترساند و تو نباید بترسى. بگذار خمپاره ها این سوى و آن سوى تو فرو افتند; تو این آیه مبارکه را بخوان و بگذر: «قل هل تربّصون بنا الاّ احدى الحسنیین؟»

   خیل اسیران پشت خاکریز اول تخلیه مى شوند و در آن جا، دست بسته، با ترس و ذلّت منتظر مى مانند. چاره اى نیست، باید دستهایشان را بست. اما بچه ها وظایف الهى خویش را در برابر اسیران خوب مى شناسند. دیدن بسیجى جوانى که پاى یک افسر عراقى را پانسمان مى کند بیش از هر صحنه دیگرى مى تواند سخن از تحول عظیمى بگوید که در ما رخ داده است.

   دشمن در محاصره است و بچه ها براى درهم شکستن مقاومتش و گرفتن اسرا به آن سوى خاکریزها مى روند.

   روز سوم بر فراز تپه هاى قلاویزان، در بحبوحه آن مصاف سنگین، وقتى از تشنگى دهانت خشک شده است، ناگهان سقاى دشت کربلاست که با آب گوارا سر مى رسد. جان فداى لب تشنه ات یا حسین.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حجت ( پنج شنبه 85/10/28 :: ساعت 4:8 عصر )

 

>> بازدید امروز: 2
>> بازدید دیروز: 0
>> مجموع بازدیدها: 4198
» درباره من «

محرم

» آرشیو مطالب «
زمستان 1385

» لوگوی وبلاگ «


» لینک دوستان «

» صفحات اختصاصی «

» طراح قالب «